۱۳۹۴ اردیبهشت ۶, یکشنبه

.

نشانه‌ها کوچک و ساده‌اند.
مثلا این‌که بعد از ماه‌ها دستم می‌رود به غذا پختن، به خنده، بی‌درد.
یا این‌که دیگر لباس‌های مردانه‌ی توی ویترین‌ها را به لبخند تماشا می‌کنم. 

۱۳۹۴ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

.



زمان زیادی گذشته از آخرین نوشتن این‌جا، حالا هم آمدم یک نشانه بگذارم از روزها، که گذشت، و قول، که بنویسم، از آن همه نصفهنیمه نوشتن‌ها توی ذهن، از آن‌همه «لحظه»های عزیز نوشتنی که داشته‌ام، از رفاقتهای کهنهای که تازه شدند و از دوستی‌های تازه‌ای که انگار به قدمت سالیان‌اند، از آن سپاسگزاری بزرگ و نانوشتنی، از خدایم، که از آتش‌ها گذشته، کم‌کمک، شیرین‌شیرین، گلستان نشانم می‌دهد.


 از عکس: 
   تنهایک‌بار از این خانه استفاده‌ی دیگری کرده‌ام، آن‌وقتی که می‌خواستم معلم باشم و ازش نوشتم اینجا، و عزیزی از همینجا دستم را گرفت و برد سر کلاس و نیمی از زندگی‌ام را زنده کرد.
حالا هم، این نشانهی کوچک، می‌شود گوشه‌ای از روزهایم، که بسیاری‌ش در تمنای نور گذشت.
این تقویم کوچک، تقویم «یک‌‌دم نور»، دوازده برگه دارد با دوازده عکس که حاصل جست‌وجوی نور است، همه در پایه‌ای چوبی که خوشبختانه بوی چوب می‌دهد هنوز.
عکس‌ها می‌توانند از برگه‌ها جدا شوند، بشنود کارت‌پستال، پشت‌شان شعر کوتاهی هست و جایی برای تقدیم‌نامه‌ای کوچک.
اگر دلتان خواست داشته باشیدش، می‌توانید به نشر ثالث و چشمه و کافه نزدیک‌کتاب در خیابان کریم‌خان تهران، کتابفروشی لارستان در خیابان لارستان، نشر باغ در خیابان ولیعصر نرسیده به تجریش، و کتابفروشی انتشارات هاشمی در ضلع جنوب شرقی میدان ولیعصر سر بزنید که هنوز چندتایی برای فروش دارند.
اگر هم دلتان می‌خواهد برایتان پست یا پیک شود، ای‌میلی به خودم خبر بدهید.