از پیرمرد کنار داروخانهی فردوسی میدان فاطمی فال خریدم، گفت
اولین دشت امروزش هستم. چه جادویی دارد این جملهی ساده؟ چندروز پیش جوانک دستفروش
خوشقیافهی میدان هفتتیر هم همین را گفت بهم و محجوب خندید و دلم را خوش کرد.
با پیرمرد یکیدو دقیقه گپ زدم و وقتی گفت تنها هستم، حاجخانوم
چندسالی هست فوت کرده، به زبان خودش جوابش را دادم، «تنها که نیستین، خدا هست.»
..
فال را برایش خواندم، گفت اگر بهجای کلمات تصویر بود، حتما
عکس تو بود، بس که تو را گفته. خندیدیم.
..
جهانآرا در شب زیباست. درختانش
زیر نور چراغهای برق، صدای جوی پیوستهی آب، و خاطره، و خاطره که خود کلانتر جان است.