۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه

.

«بر این گمان‌اید که ملامت کلام می‌کنید، و سخنان کسی که دست شسته از امید، باد است؟»

کتاب ایوب
باب ششم
قاسم هاشمی‌نژاد


آن‌قدر نزدیک بودم که می‌پرسیدم دیگر دوری ممکن است؟ و پاسخ این بود که هه... چه بدخیالی، معلوم است که نه.
آن‌قدر دورم و غریب، که می‌پرسم باز نزدیکی ممکن است؟ و پاسخ هم... دور است و غریب.
از این رفت‌وآمد بی‌رحم امید، خسته‌ام.
دور و غریب و خسته‌ام.

۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

.

ادریس، جوانک بلوچ گفته بود «اون‌جور که شما خندیدی، دریا هم آروم گرفت.» من نفهمیده بودم با من است. گرفتار دریا بودم و خنده‌ها و موج و باد. بعدش تو برایم گفتی. با همان لهجه‌ی جوانک برایم گفتی و خنده‌خنده گفتی البته که برمی‌گردی و گردنش را می‌شکنی، اما دلیل نمی‌شود که اعتراف نکنی که بی‌شرف چه قشنگ گفت.
از آن بعدازظهر کنار آن دریا که شبیه این روزهای من، میان دو گریه آرام گرفته بود، من به کلمات آن جوانک بلوچ که نه، به کلماتی که تو تکثیر کردی می‌آویزم و لبخند می‌زنم.
مثل همیشه که بلدی زیبایی را و خوشی را تکثیر کنی تا به هوایش زنده بمانم.