گاهی
دستودلم میلرزد. پایم سست میشود. مثل وقتیکه میان شلوغی آدمهای مهمانی، میپری
بغلم و چند لحظه بعد، با نگاهی که هم شیطنت دارد، هم شرم، پر دامنت را کمی میکشی
بالا و سر زانویت را نشانم میدهی که جوراب، قد کف دست کوچکت شکاف برداشته. بعدش
ریز و یواشکی میخندی و دوباره آن عیب خندهآور نامنتظر میان مهمانی را پنهان میکنی.
می
توانم دل بردارم از زنده بودن، که قشنگیهاش و عاشقیهاش و خندههاش و سفرهاش
ارزانی آنها که بلدندش.
اما
دست و دلم میلرزد، پایم سست میشود از نگاه درخشان و شوخت که شریک جرم میطلبد
انگار و دلم میخواهد تا آخر آخر، شریک همهی جرمهایت، من باشم.
*از این جهان، لبخند
بچههایتان افسونم کرد.
**شش سالگیت مبارک
گوشهی دلم.
۲ نظر:
سلام
نمیدونم خوب متوجه شدم یا نه؟ فکر کنم تولد شش سالگی دخترتون باشه درسته؟ به هر حال تبریک میگم و امیدوارم همگی همیشه سالم و سلامت و شاد باشید
تولد گوشه دلت مبارك
:)
ارسال یک نظر