۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

.

چیزی شبیه آیینی کوچک و شخصی. چیزی که یواشکی باید توی گوش تو بگویم تا نخندی. آن‌جور که آن استاد عزیز ادبیات می‌خندید و دست می‌انداختن که آخه فال حافظ؟
فال؟ نه... گاهی که حرفی نیست، تسلایی نیست، راهی نیست، امیدی نیست، وقت‌هایی که «هرگز کلام این‌چنین ناتوان نبوده است»، از او می‌پرسم، و او هم گاهی حواسش نیست و یک‌چیزی الکی‌پلکی توی هوا می‌گوید و باز دلم می‌شکند، گاهی هم میان همه‌ی بیت‌ها، چیزی می‌گوید که دست خنکی است، چند لحظه روی چشم‌ها.
تو بگو احتمال و تصادف و دل‌خوش‌کنک و خرافات، چه باک.
...
گفت:
باز آی که بازآید عمر شده‌ی حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بشد از شست

۴ نظر:

Asleep Dragon گفت...

جسارتاً وزن‌ش جور نیست؛ یک "که" کم دارد..

...
هرچند "که" ناید باز، تیری که بشد از شست


راستی این‌جا آن گزینه‌ی "نظر به صورت خصوصی برای نویسنده ارسال شود" را پیدا نکردم.. همان‌جور باشد. :)

parisa گفت...

آدم که سوال داشته باشه و دنیا پاسخگو نباشه مجبوره که دست به دامن فال بشه. خاطرم هست که با کتاب جغرافی مدرسه هم فال گرفته باشم

Asleep Dragon گفت...

بیش از یک ماه‌ست که این‌جا چیزی ننوشتید..
خوب باشید امیدوارم.

Unknown گفت...

دلم دائم برای لحظه تنگ می‌شه، پناهگاهی شبیه به آیین شخصی تو..
کاش اگر هم که کم‌تر می‌نویسی خوب باشی آذین عزیز
:*