نوشتهاند سالها با الکلیسم جنگیده. با افسردگی.
مردی که برای من بیشتر از ناخدا، ناخدای من «انجمن شاعران
مرده»، تمام این سالها کسی بوده که قلب ناآرام ویل هانتینگ خوب را آرام کرده.
گیرم نقش بازی کرده و شغلش بوده، اما من و تو میدانیم که
جز او با آن چشمها و آن لبخند کسی نمیتوانست دکتر شان مگوایر باشد. جان کیتینگ
باشد. مگر نه؟
حالا مردنش هم دارد میگوید بهم که آدم میتواند رها کند، رها شود بعد از سالها جنگیدن.
...
میداند یکی این ور دنیا چقدر میتواند ممنونش باشد؟
خوش به حالش.
۲ نظر:
کاش قبل از این که بزنه زیرِ همهچی و ول کنه بره رمزشو به مام میگفت. البته اگه میگفت مصداقِ اونی میشد که «با رفتنش پادشاهی میکند» من خیلی وقتا اون حرفت که یه بار تو همین وبلاگ نوشتهبودی که «آدم نباید با رفتنش پادشاهی بکند» رو با خودم میگم. هم آهنگِ جمله قشنگ ئه هم معنیش.
اولن که بهبه از کامنت. صفا آوردین برادر. امروز از پل گیشا رد شدم یادتون بودم.
بعد این "پادشاهی کردن" با چیزی رو اول بار از مانیا اکبری شنیدم سر بیماری ش و فیلم ده.
که می گه آدم نباس با بیماری ش پادشاهی کنه.
بعد ما گفتیم با رفتن هم.
و چه سخته برادر. چه سخته پادشاهی نکردن، کلن.
ارسال یک نظر