من به تقدیر اعتقادی ندارم
عزیز دل، اما میدانم که یکچیزهای عجیبی توی زندگی اتفاق میافتند که آدمها
اسمی ندارند رویشان بگذارند، و صدایشان میکنند تقدیر، سرنوشت.
مثلا اینکه من بعد از
اینهمه وقت، بتوانم مسیر ونک تا سر فاطمی را با تو پیاده بیایم، سر دوراهی روبهروی تو
بایستم، و اشک و آغوش.
و کسی جز تو نباشد در
همهی دنیا که اینهمه بداند من کجا ایستادهام، و کسی جز من نباشد که اینهمه بداند
تو کجا ایستادهای.
...
نترس عزیز دل، از نبخشیدن
نترس، کسی که از نبخشیدن میترسد، همیشه میبخشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر