دوری غریبی میآورد، غریبگی. فرقی ندارد جنس دوری از چیست، سفر
یا هجرت یا تبعید یا زندان، یا اصلا غار خودساختهی خودخواسته.
از دوری که برگردی، که برگردد، زمان و نیرو میبرد که سد غریبی
و غریبگی بشکند، که جانتان، اصلا تنتان، دوباره دیگری را بشناسد، بپذیرد.
به ازای هر لحظه لحظه لحظهی دوری، «آن»ای از رسیدن و وصل را
باید هزینه کنی برای بازگشتن راه رفته، جبران همهی قربتهای غربت شده.
هوم... چه میکنم اصلا؟ چه جای بازی با حروف و کلمات؟
خلاصه و سرراست و آدمیزادیاش میشود همین، که دوری بهجز درد،
هزینه هم دارد.
بسیار و بسیار و بسیار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر