۱۳۹۴ مرداد ۵, دوشنبه

.

زن و مرد جوان هردو کفش ورزشی و لباس راحت پیاده‌روی تن‌شان بود‌.
شانه‌به‌شانه‌ی هم راه می‌رفتند، تند، و توی گوش هردوشان هدفون بود.
عجیب بود آن شانه‌هایی که به هم می‌سایید و آن گوش‌ها، آن حواسی که به دنیای خودشان بود.
تماشایشان می‌گذاشتت همان‌جایی که همیشه هستی و حواست نیست: کرسی قضاوت. نزدیک بودند یا دور؟ همراه هم بودند یا یک‌دنیا جدا، غریبه، سوا؟
چرا هرکدام تنها نیامده بودند؟ این‌که کنار هم راه می‌رفتند و نه حتی یک موسیقی، که هرکدام موسیقی خودشان را داشتند، معنایش تحمل کردن همدیگر بود یا همراهی هم، حتی در تنهایی هم؟
حال خوبی داشت تماشایشان برایم، بعد از این روز پر از پستی و بلندی که طی شد. حال قضاوت‌نکردن، تماشا کردن، فقط تماشا کردن و بار خود را برداشتن، و‌ مومن ماندن به ندانستن.
که شاید بدانی، اما معنی‌ش فهمیدن نیست.

تلنگر به‌جایی بود، لازمش داشتم.

هیچ نظری موجود نیست: