حالم را پرسیده بود و بعد به فاصلهی چند دقیقه، پستی
گذاشته بود که بهراحتی میشد فهمید موضوعش منام، یا اگر موضوعش نه، دستکم انگیزهاش،
جرقهی یادآوریاش منام. نوشتهاش یکعالم لایک و کامنت گرفته بود، یکعالم بهبه
و گلگفتی و شوخی و لودگی و آخرش هم دعوا و متلک.
من هم البته لایکش کردم. و یکی یکروزی لابد یک لایکولوژی
مبسوط مینویسد، بس که لایک ِ «خالی» نمیرساند که پشتش چهها هست.
اگر چندوقت بعد دوست مشترکی را ندیده بودم و او هم نمیگفت شک
نکرده که موضوع من بودهام، میگذشتمش به حساب حساسیتی که از درد زیاد برمیآید،
یا انتظاری که از احترام برمیخیزد، از دوستداشتن، که فلانی که دوستش دارم و
برایم محترم است، نباید اینجور مینوشت، نه دستکم اینهمه نزدیک به احوالپرسی
دلسوزانهاش از من.
بعدها خیلی شد که فکر کنم به اینکه نوشتن و آفریدن، در خوشبینانهترین
فرض البته و نه طلب تأیید و ستایش، چه قیمتی دارد و تا کجا میتوانی راهش بدهی و
بگذاری بیاید به اندرونیت.
کجا سرآخر باید دکمهی ثبت و ضبط را خاموشکنی و «اوت آو
ریکورد» زندگی کنی.
خودم نمونهی خوبی نبودم، نیستم. خودآگاه و ناخودآگاه، شده
بود و میشود بنویسم و نوشتنام غمگین کند. ننوشتنام هم حتی. گرچه هرچه زمان
گذشته و عمر همین کلمهبازی نیمبند بیشتر شده، بیشتر از قبل دانستهام که نوشتن کی
و کجا بیشتر درد میآورد.
و دانستن کافی بوده؟ هست؟ نه.
دانستن فقط شانههایت را سنگینتر میکند و خندههایت را
باسمهایتر. فقط هیزم جنگی همیشگی را برایت فراهم میکند، جنگ با میل به نوشتن و
نمایش فضیلتهای ناچیز. چیزی میبینی، دقیقه و نکتهای را درمییابی و بالبال
میزنی تا دستت برسد به کیبورد و ثبتش کنی و جماعت برایت هورا بکشند.
تا کی «بررسی جوانب» محلی از اعراب دارد برایت؟ تا کی نامش
را نمیگذاری «تریج قبا» و شانه بالا نمیاندازی که جهنم که بهش برمیخورد؟
تا کجا اخلاق نحیفت جان دارد که مقابل وسوسهی نوشتن بایستد؟
تا کی وا نمیدهد؟
...
بعد از نوشتهی کوتاه و «موفق» آن دوست با موضوع انشای من و
زندگیام، از دوستداشتن و احترام گذاشتن بهش دست برنداشتم. اما، دیگر برایم آنجایی
نبود که بود، نه آنقدر عزیز و نه آنقدر با همهی دوریها، نزدیک.
چیزی که هست، دیگر میدانم که دنیا نویسندگان خوب بسیار
دارد و آدمهای خوب، کم. دیگر میدانم که به قول عزیزی، یک جاهایی این انتخاب توست
که خوب باشی یا خوب بنویسی.
و دیگر شک ندارم که دلم میخواهد در فضای آدمهایی نفس بکشم
که اگر نه یکسر «خوب»، که دستکم درگیر جنگ دائمیاند، که شانه دیرتر بالا میاندازند،
که کفهی ترازوی لایک و کامنت و هورایشان، همیشه از کفهی دل آن مخاطبخاص که دردش
میآید و توی سکوت تماشا میکند و حتی گاهی «لایک» میزند، پایینتر نیست.
*و چه تناقضی که همین نوشته هم از این
ملاحظات، هیچ بری نیست.
۲ نظر:
چقدر تو نازنینی..
ای خانوم...
ارسال یک نظر