۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

.

از شهروند و هایلند. از پسوند چیلی و نام هر غذای تند. از فلفل و تربچه. از موز. گوجه سبز. از خانهی آجری. از هرچیز گلگلی. از گل‌ومرغ. از چهارخانهی ریز. از زبالهی تر و خشک.
از هر سینما و تآتری توی این شهر. از میدان ونک و آن خط عابر که سرم پایین بود و ندیدم و گفتی انگار دریبلت زدم. از خیابان فلسطین که نفس تهرانم است. از تالار وحدت و ایرانشهر و برج میلاد. از میرداماد٬ از شهرکتاب آرین. از اسکان. از بتهوون. از خیابان قبادیان.
از ظفر که هربار ازش رد شدیم عجله داشتیم و قرار میگذاشتیم دفعه‎‎ی بعد نگه داریم که من از گلفروشیهاش گل بخرم.
از شهرکتاب مرکزی. ابن‌سینا‌. نشر رود و چشمه و ثالث. از اسباب‌بازی‌فروشی. هرجا که باشد.
از انقلاب. از کوچه‌های شهرک‌غرب. از ولی‌عصرِ ونک تا فاطمی. از مدرس که بپیچیم توی عباس‌آباد. از سر عباس‌آباد و لباس‌فروشی‌های ولیعصر. از دوراهی تا تخت‌طاووس. از تمام تخت‌طاووس و عباس‌آباد. تک‌تک چهارراهها و چراغهاش. از چراغ طولانی چهارراه پیروزی گیشا و همهی کوچه‌هاش و بوسه‌های تندی و یواشکی‌ش. از کناره‌ی پارک ساعی که نشستیم و ذرت خوردیم. از هانی. از کاخ موزه. اردک آبی. از یوسف‌آباد و جهان‌آرا و مدبر. از جم و کوچه‌پس‌کوچه‌ها تا خانه. از سنایی‌‌. از همت و آن محلهی دوستان.
از «درخت»ام. همت، بعد از پل برزیل.
از رشت. لاهیجان. تبریز. کیش‌. از جادهی فیروزکوه. از باران دیوانه‌ای که تن را خیس کند.
از هواپیما. از پیتزا خوردن. از زنگ زدن و غذا سفارش دادن. از غذا پختن. از نام سریال‌ها. از زیرنویسی که عقب باشد.
از پاساژها، همه‌شان. از سایز دوایکس‌لارج و چهل‌وچهار. از رنگ آبی‌. از بنفش. از عینک. از استقلال. فوتبال. شطرنج. از کفش‌فروشی ارسی. از کفش‌های اسپرت بی‌بند. از آقای غنچه...
ذهنم، دلم دارد فهرست می‌سازد، یک‌نفس، بی‌رحم، و امان نمی‌دهد.

هیچ نظری موجود نیست: