۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

.

تو دستت هرچندوقت یک‌بار می‌رفت سمت دسته‌کلیدت، شاید فقط می‌خواستی با چیزی بازی کنی، آن‌جور که مثلا من، وقت حرف زدن ساعتم را درمی‌آورم و با بندش بازی می‌کنم.
اما من هر بار می‌پرسیدم «می‌خوای بری؟»
هربار می‌ترسیدم از رفتن.
هیچ‌باری فکر نکردم داری بازی می‌کنی.
هیچ‌باری عادت نکردم.
...
شاید هم هربار می‌خواستی بروی.
شاید هربار دلت نمی‌آمد.

هیچ نظری موجود نیست: