بهم میگویند که آفرین که راهها را بستی، که دورتر شدی. شجاعت کردی.
دلم اما با این شجاعت نیست. شجاعت برای من نزدیکی است، و امید و انتظار را داو گذاشتن، و باختن؟
نماندن هیچ، الا هوس قمار دیگر.
چه شد که هیچکس برای نزدیکی، آن کوشش آرام و محجوب و مجنون و سرگردان میان بیم و امید، کسی را دلگرمی نمیدهد؟ کدام پل، به قول آن آقای شاعر، کجای جهان ریخته که یعقوبها همیشه با امیدشان تنهای تنهای تنهایند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر